” عشق “
ای که میپرسی نشان عشق چیست؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست!
عشق یعنی مهرِ بیامّا اگر
عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی مستی از چشمان او
بیلب و بیجرعه، بیمی، بیسبو
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق یار مهربان زندگی
بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل در بهار
عشق، تاب آخرین برگ درخت
در خزانی برگریز و زرد و سخت
عشق یعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتی زیبا شده
عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی درعمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق، رنج مهربانی داشتن
زخم درک آسمانی داشتن
عشق یعنی گل بجای خارباش
پل بجای این همه دیوار باش
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی در جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار…
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیرپا
زیرلب با خود ترنم داشتن
برلب غمگین تبسم کاشتن
عشق، آزادی، رهایی، ایمنی
عشق، زیبایی، زلالی، روشنی
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشقیعنی تنگ بیماهی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی برگ روی ساقهها
عشق یعنی گل به روی شاخهها
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
چشمک یک اختر دنبالهدار
آسمان آبی دور از غبار
عشق یعنی از بدیها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
عشق زندان بدون شهروند
عشق زندانبان بدون شهربند
عشق یعنی کاهش رنج بشر
درمیان این همه غوغا و شر
ای توانا ناتوان عشق باش
پهلوانا پهلوان عشق باش
پوریای عشق باش ای پهلوان
تکیهکمتر کن به زور ای پهلوان
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
واگذاری آب رابر تشنهتر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بیپر و بیپیکر وبیسرشدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما رویدوش
عشق یعنی خدمت بیمنتی
عشق یعنی طاعت بیجنتی
گاه بربیاحترامی احترام
بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را دیدی خودترا خاک کن
سینهات را در حضورش چاک کن
عشق آمد خویش را گم کن عزیز
قوَّتت را قُوتِ مردم کن عزیز
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی ازدرماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویشرا گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزانکنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آئینمپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را ناندهد
در تنور عاشقی سردی مکن
در مقام عشق نامردی مکن
در مسیر عاشقی افسانه باش
لافمردی میزنی مردانه باش
دین نداری مردمیآزاده شو
هرچه بالا میروی افتاده شو
در پناه دین دکانداری مکن
چون به خلوت میروی کاری مکن
جام انگوری و سرمستی بنوش
جامهتقوی به تردستی مپوش
عشق یعنی ظاهر باطننما
باطنی آکنده از نورخدا
عشق یعنی عارف بیخرقهای
عشق یعنی بنده بیفرقهای
عشق یعنی آن چنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق باباطاهر عریان شده
در دوبیتیهای خود پنهانشده
عاشقی یعنی دوبیتیهای او
مختصر، ساده ولی پر های و هو
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین
آسمانی کردن روی زمین
هرکه با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بنبست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنی است
ردپای عشق دراو دیدنیست
«سالک» آری عشق رمزی در دلست
شرح و وصف عشق کاری مشکلست
عشق یعنی شور هستی درکلام
عشق، یعنی شعر، مستی، والسلام
زنده یاد مجتبی کاشانی ” سالک “
[چهارشنبه 1399-05-29] [ 11:24:00 ق.ظ ]