سفر به خیرگل من که می روی با باد ز دیده می روی اما نمی روی از یاد
عجیب نیست، اگر درد تمام وجودمان را گرفته باشد.
عجیب نیست، اگر غم هم زاد لحظه هایمان شده باشد.
شهر بیدار می شود با صدای محزون الرحمن و زمانه بی تو یتیم می شود، یتیمی که در تلاطم غربتی سترگ، از هوش می رود… آتشی در سینه خرداد، زبانه می کشد و ما جای خالی کسی را احساس می کنیم که حضورش، انقلاب حادثه های شیرین را با خود داشت، کسی که انقلاب بزرگ قرن را در آغوش خود پرورش داد و جوانه های آن را در دل ها کاشت و چون باغبانی دلسوز، به پای آن ها نشست و به ثمر رساند. نیمه خرداد را گویی چنان با تقدیر او گره زده بودند که سرنوشت ابتدای قیام و انتهای خاموشی اش، همه با تقویم آن روز سرخ عجین شده بود! میان او و خرداد رازی بود که فقط خدا می دانست و چشم های کهکشانی او …
مرد حماسه بود، مرد جاودانه کردن از همان آغاز ولادت، که با دلی مطمئن و ضمیری امیدوار، کوچ را به ماندن ترجیح داد؛ او که دلش زمینی نبود که بماند.
امام من، پدر مهربان تاریخ ساز!
بنیان انقلابی که بر پا کردی، در عمق روح و جان این مردم نشسته است و اشک ها، ترجمان عمق نابی است که از محضر چشمانت سرچشمه می گیرد.
وقتی که جهل، در جای جای ذهن زمین ریشه می گستراند و ظلم در منشور زندگی، طیف های گوناگون انسان را در برگرفته بود، تنها نام شورانگیز تو بود که دل ها را اسیر جذبه زیبایی خود می کرد و دل ها را تا نهایت آزادگی و حماسه همراهی می نمود!
تو نخواهی مُرد و هرگز نمی میری؛ تو که در عصر جاهلیت مدرن واپسین سال های قرن بیستم، پیامبرانه به پا خاستی و انقلابی را علم کردی که بزرگ معجزه خمینی لقب گرفت.
تو که سیاستت عین دیانت و اجتهادت عین جهاد بود؛ تو که نه تنها به شیعه و اسلام و ایران، بلکه به انسانیت می اندیشیدی و می کوشیدی تا دریچه ای به فضای لایتناهی غیب در افق شهادت انسان بگشایی!
تو که خُلقَت، اخلاق را مدرس؛ زهدت، پارسایی را رهبر و ذوقت، شعر و ادب را زیور بود؛ تو که در عرصه های خوف و خطر، اقیانوس آرام دل و جانت، تمثّلی از کریمه یا أیّتها النفس المطمئنة بود؛ تو که روشنی نگاهت، شب ها و روزهایمان را دوست داشتنی می ساخت و لبخندهایت، سفره های همیشه باز بهشتی را برایمان تداعی می کرد.
بزرگ مرد نستوه! راد مرد نمونه قرن! مرگ تو را در بر نخواهد کشید که تو خود، مرگ را از چهره یک سرزمین، باز پس زده ای و تو زنده به عشقی! هنوز هم نام سرزمینمان، با شکوه نام تو بلند آوازه و سرافراز، در این جهان هزار رنگ هزار نقش، می درخشد!
تو ایستادن را به ما آموختی، آن روزها که در تاریکی تلخ سلطنت نمرودیان و فرعونیان، پیشانی ات سپیده دم عدالت را نوید می داد.
تو هنوز هم هستی، همیشه خواهی بود که راهی که در تاریکی گشودی، همچنان روشن و عطرآگین است با عطر یادت…
[دوشنبه 1399-03-12] [ 10:23:00 ق.ظ ]