مطالب کتاب «دو قرن سکوت» نوشته زرین کوب تا چه حد صحیح است؟
عبدالحسین زرین کوب انجام داد ودر پیشگفتاری که بر چاپ دوم «دو قرن سکوت» نوشت با اعترافی دلیرانه ، حق پذیری و پختگی تدریجی خویش را ثابت کرد. گام مهمتر زرین کوب در این عرصه ، نگارش کتاب گرانسنگ «کارنامه اسلام» بود.
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )
هرچند اظهار نظر کامل پیرامون تمامی مطالب کتاب نیازمند نقد و بررسی موردی است ؛ اما اگر به صورت کلی بخواهیم ارزیابی درباره آن داشته باشیم در این زمینه تو شما را به مطالب ذیل جلب می نمائیم :
یکم . پیشینه کتاب دو قرن سکوت :
مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت را در سال 1330 برای اولین بار به چاپ رساند. این اثر که به بررسی سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول اسلام می پردازد، بر اساس دیدگاه باستانگرائی و برتری ایران قبل از اسلام تالیف شده و از نظر تاریخی، ایراداتی اساسی دارد که مولف در مقدمه چاپ های بعدی کتاب آن گوشزد نموده است و خود اعتراف می کند که با توجه به شور جوانی ای که در دوران نگاشتن این کتاب با او همراه بوده است، در بسیاری از مسائل مغرضانه نویسندگی کرده است. لذا در چاپ دوم این کتاب دکتر عبدالحسین زرین کوب به انجام تصحیحاتی در راستای صحت بخشیدن هرچه بیشتر به اثرش دست زد. استاد مطهری در خدمات متقابل اسلام و ایران انتقادات جدی و تندی را نسبت به این کتاب دارد و در آغاز این کتاب از نوشته ی استاد مطهری نیز یادشده است. این کتاب در سال 1384 برای نوزدهمین بار توسط انتشارات سخن به چاپ رسید.
دوم . فضای زمانی و فکری نویسنده :
نویسنده در زمان و شرایط به تألیف کتاب مذکور می پردازد که غربزدگی ، حمله به اسلام و تقدیس ایران باستان ، دو پایه سیاست فرهنگی عصر پهلوی بود که توسط روشنفکران سکولار انجام میگرفت. در آن روزگار سرد و سیاه و تلخ ، همسو با مذاق قدرت مسلط، صادق هدایت (نیهیلیست یهودی تبار، که جان بر سر نیست انگاری کافکایی گذاشت) کتاب «پروین دختر ساسان» را نوشت. مجتبی مینوی «مازیار» را همراه با نمایشنامه صادق هدایت منتشر کرد و درآن ، از ارتش رهایی بخش اسلام که رائد و رهنمای آن ، یک ایرانی پارسا و آزاده و فرهیخته (سلمان پارسی) بود با عنوان «مشتی مارخواران اهریمن نژاد» یاد کرد.
سعید نفیسی اعراب مسلمان را «گروه سوسمارخوار و بی خط و دانش» شمرد که 17 وی همچنین در لزوم تغییر خط اعلام کرد: «… من جدا عقیده ایمانی دارم که یکی از نخستین ضروریات زبان فارسی، اختیار کردن خط دیگری جز خط امروز است…». احمد کسروی ، عضو انجمن آسیایی همایونی لندن (بزرگترین لژ فراماسونری در خاورمیانه) بانوشتن کتاب «زبان پاک» به جنگ واژه های عربی تبار موجود در زبان فارسی (که استعمال آنها قرنها در ادبیات کشورمان رواج داشته و در معنی ، تابعیت ایرانی گرفته اند) رفت و به سره نویسی ، بلکه واژه تراشی های بعضا مضحک (نظیر جعل واژه شلپ! به جای شیرینی) پرداخت. (ر.ک : زمانه و کارنامه ابراهیم پورداوود ، علی ابوالحسنی ،جام جم ) در چنین فضائی عبدالحسین زرین کوب کتاب «دو قرن سکوت» را نوشت و در آن ، هرچه را که از آن ایران باستان نبود «زشت و پست و نادرست» شمرد!
سوم . اعتراف و جبران اشتباهات :
بسیاری از روشنفکران شووینیست مآب عصر رضاخان ، بعضاً با شهامت تمام به اشتباه خویش اعتراف کردند. همان کاری که عبدالحسین زرین کوب انجام داد ودر پیشگفتاری که بر چاپ دوم «دو قرن سکوت» نوشت با اعترافی دلیرانه ، حق پذیری و پختگی تدریجی خویش را ثابت کرد. گام مهمتر زرین کوب در این عرصه ، نگارش کتاب گرانسنگ «کارنامه اسلام» بود.
دکتر زرینکوب در مقدمه چاپ دوم مینویسد: «در تجدید نظری که در این کتاب، برای چاپ تازهای کردم، … ترتیب و شیوه کتاب اول را بر هم زدم و کاری دیگر پیش گرفتم. از آنچه سخن شناسان و خردهگیران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد دیدم به منت پذیرفتم و در آن نظر کردم. در جایی که سخن از حقیقت جویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع کنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟
از این رو، در این فرصتی که برای تجدید نظر پیش آمد، قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود،خط بطلان کشیدم. بسیاری از این موارد مشکوک و تاریک جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمیدانم از خامی یا تعصب،نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران میدانستم و هر چه را از آن ایران– ایران باستانی را میگویم- نبود زشت و پست و نادرست میشمردم. در سالهایی که پس از نشر آن کتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از کار و اندیشه در باب همین دوره از تاریخ ایران، غافل نبودم در این رای ناروای من، چنانکه شایسته است، خللی افتاد. خطای این گمان را که صاحب نظران از آن غافل نبودند، دریافتم و در این فرصتی که برای تجدید نظر در کتاب سابق بدست آمد لازم دیدم که آن گمان خطای تعصب آمیز را جبران کنم.
آخر عهد و پیمانی که من با خواننده این کتاب دارم آن نیست که دانسته یا ندانسته، تاریخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فریب بیالایم. عهد و پیمان من آن است که حقیقت را بجویم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فریب است جدا کنم. در این صورت ممکن نبود که بر آنچه در کتاب خویش نادرست و مشکوک میدیدم از خامی و ستیزهرویی خویش،خط بطلان نکشم و خوانندهای را که شاید بر سخن من بیش از حد ضرورت اعتماد میورزد با خویشتن به گمراهی بکشانم. … خواننده جوانی که آن کتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خویش پرسشهایی میداشت که من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شکست سامانیان چه بود؟ … در هر حال از این بایت هیچ ادعایی ندارم: ادعا ندارم که در این جستجو به حقیقتی رسیدهام. ادعا ندارم که وظیفه مورخی محقق را ادا کردهام. این متاعم که تو میبینی و کمتر زینم.»
تلگرام ما را اینجا دنبال کنید
چهارم . نقد استاد مطهری بر کتاب دو قرن سکوت :
استاد مطهری در کتاب ارزشمند و مستند خدمات متقابل اسلام و ایران می نویسد : « خواننده عزیز ! از آنچه در بخش سوم این کتاب خواند هر چند باختصار برگذار شده است یک مطلب کاملا دستگیرش می شود و آن اینکه عکسالعمل ایرانیان در برابر اسلام فوقالعاده نجیبانه و سپاسگزارانه بوده و از یک نوع توافق طبیعی میان روح اسلامی و کالبد ایرانی حکایت میکند . اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بوده که به حلق گرسنهای فرو رود . یا آب گوارایی که به کام تشنهای ر یخته شود . طبیعت ایرانی مخصوصا با شرایط زمانی و مکانی و اجتماعی ایران قبل از اسلام این خوراک مطبوع را به خود جذب کرده و از آن نیرو و حیات گرفته است و نیرو و حیات خود را صرف خدمت به آن کرده است
چنانکه میدانیم از سال 41 هجری تا 132 یعنی نزدیک یک قرن امویان بر جهان اسلام حکومت راندند . امویان ، اصلی را که اسلام میرانده بود ، یعنی امتیازات قومی و نژادی ، کم و بیش زنده کردند ، میان عرب و غیر عرب بالخصوص ایرانی تبعیض قائل میشدند ، سیاستشان سیاست نژادی بود امویان حساسیت خاصی علیه ایرانیان داشتند که با سایر نژادهای غیر عرب مثلا قبطیها ، نداشتند . علت اصلی این حساسیت تمایل نسبی ایرانیان نسبت به علویین خصوصا شخص علی علیهالسلام بود ، نقطه حساس سیاست اموی جنبه ضد علوی آن است و نظر به اینکه سیاست علوی بر اجراء جنبههای ضد نژادی و ضد طبقاتی اسلام بود و طبعا اجراء این اصل بر عرب خصوصا قریش که خود را نژاد برتر میدانست دشوار بود، امویان از نخوت عربی و قرشی به سود حکومت خویش بر ضد علویان استفاده میکردند
لهذا امویان با هر عنصر طرفدار علویین اعم از عرب یا ایرانی یا افریقایی یاهندی مبارزه میکردند ، مظالمی که آل علی و پیروان عربشان از امویان دیدند از مظالمی که بر ایرانیان در آن دوره وارد شد بسی بیشتر و جانگدازتر بوده است از سال 132 که عباسیان روی کار آمدند دفتر سیاست ورق خورد.
سیاست عباسیان تا زمان معتصم که عنصر ترک روی کار آمد بر مبنای حمایت از ایرانیان و تقویت ایرانیان علیه اعراب بود . صد ساله اول عباسی برای ایرانیان عصر طلایی بوده است . برخی وزرای ایرانی مانند برامکه که از اولاد بوداییان بلخ بودند و فضل بن سهل ذوالریاستین سرخسی ، بعد از خلیفه بزرگترین قدرت بشمار میرفتند
ایرانیان در قرن اول حکومت عباسی هر چند در رفاه بودند ، ولی از نظر سیاسی جزء قلمرو خلافت اسلامی بودند و حکومت مستقلی نداشتند . اما پس از صد سال یعنی از زمان حکومت طاهریان بر خراسان و بالخصوص از زمان صفاریان حکومت مستقل تشکیل دادند
و البته این حکومتهای مستقل در عین حال تا پایان خلافت عباسی تحت نفوذ معنوی خلفای عباسی بودند ، مردم ایران برای مقام خلافت به اعتبار نام جانشینی پیغمبر اکرم نوعی قداست قائل بودند و حکومت هیچ حاکمی را در ایران مادامی که منشوری از خلیفه نمیآورد شرعی و قانونی نمیدانستند ، تا آنکه در قرن هفتم دستگاه خلافت عباسی برچیده شد و این جریان خاتمه یافت . پس از برچیده شدن خلافت عباسی ، خلفای عثمانی در غیر ایران تا حدی نفوذ معنوی داشتند ، ولی در ایران به علت تشیع این مردم و غیر شرعی دانستن خلافت ، به هیچ وجه نفوذی نداشتند برخی از مستشرقین و در رأس همه آنها سرجان ملکم انگلیسی دو قرن اول ایران اسلامی را – یعنی از حدود نیمه قرن اول هجری که ایران فتح شد تا حدود نیمه قرن سوم هجری که کم و بیش حکومت مستقل در ایران تشکیل گردید – به اعتبار اینکه در این دو قرن ایران جزء قلمرو کلی خلافت بوده و از خود حکومت مستقلی نداشته است ، دوره سکوت و سکون و احیانا دوره بردگی ایرانیان نامیدهاند و نوعی جار و جنجال راه انداخته تا آنجا که برخی ایرانیان را تحت تأثیر فکر خود قرار دادهاند اگر از دید امثال سرجان ملکم بنگریم ، یعنی توده ایرانی را ندیده بگیریم و به تحولات فرهنگی و غیر فرهنگی ثمربخش بینظیر که در همین دو قرن رخ داد و سخت به حال توده ملت ایران مفید افتاد توجه نکنیم و تنها طبقه حاکمه را در نظر بگیریم ، حق داریم دورهای را که ایران جزء قلمرو خلافت بوده دوره سکوت و سکون بشماریم آری اگر تنها طبقه حجاج بن یوسف و ابومسلم خراسانی را در نظر بگیریم که آن یکی صد و بیست هزار نفر را به باد فنا داد و این یکی ششصد هزار نفر را قتل عام کرد و مانند یک عرب متعصب نژادپرست نوحه سرایی کنیم که چرا این ششصد هزار نفر را نیز حجاج که یک عنصر عربی است به باد فنا نداد ؟ و یا مانند یک متعصب ایرانی سوگواری کنیم که چرا ابومسلم در جای حجاج ننشست تا آن صد و بیست هزار نفر هم با دست توانای او قتلعام شوند حق داریم که دو قرن اول را دوره سکون و سکوت از نظر ایران بنامیم ، چون با مقایسه با دورههای دیگر تنها چیزی که مایه تأسف است این است که فیالمثل به جای ابومسلمها نام حجاجها برده میشود اما اگر توده ملت ایران را ، یعنی موزه گرزادهها و کوزه گرزادهها را ، همانهایی که سیبویهها و ابوعبیدهها و ابوحنیفه ها و آل نوبختها و بنیشاکرها و صدها افراد دیگر و خاندان دیگر از میان آنها برخاستند در نظر بگیریم که استعدادهاشان شکفت و توانستند در میدان یک مسابقه آزاد فرهنگی شرکت کنند و گوی افتخار را بربایند و برای اولین بار در تاریخ ایران به صورت پیشوای ادبی ، علمی ، مذهبی ، ملل دیگر درآیند و آثاری جاویدان از خود باقی بگذارند و نام خویش و آب خاک خویش را قرین عزت و افتخار و جاویدانی سازند ، این دو قرن ، دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن است در این دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند ، حقایقش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان زبانی بینالمللی اسلامی که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است از آن خود دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند
عجبا ! میگویند ( در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و ایرانی سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمیگفت ) من حقیقتا معنی این سخن را نمیفهمم ! آیا زبان علمی زبان نیست ؟ ! آیا زبان ادبی زبان نیست ؟ آیا شاهکار ادبی سیبویه که در فن خود همطراز المجسطی بطلمیوس و منطق ارسطو در فن خودشان ، به شمار میرود جز در این دو قرن آفریده شده است ؟ ! آیا ادب الکاتب ابن قتیبه که آن نیز در فن خود یک شاهکار است محصول این دو قرن نیست ؟ ! آیا شاهکار ادبی آفریدن مربوط به زبان نیست ؟ خواهند گفت : اینها هر چه هست به زبان عربی است جواب این است : مگر کسی ایرانیانرا مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند ؟ اصلامگر ممکن است کسی با زور شاهکار خلق کند؟
! آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمیدانستند و آن را زبان یک کتاب میدانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند ؟ میگویند : زبان این قوم ( ایرانیان قبل از اسلام ) زبان قومی بود که از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدر کفایت بهره داشت ، با این همه این قوم که ( به صد زبان سخن میگفتند ) وقتی با اعراب مسلمان روبرو گشتند ( آیا چه شنیدند که خاموش شدند ؟ آقای دکتر زرین کوب که سؤال بالا را طرح کردهاند ، خود بدان پاسخ دادهاند میگویند : زبان تازی پیش از آن زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت . معهذا وقتی بانک اذان در فضای ملک ایران پیچید ، زبان پهلوی در برابر آن فروماند و به خاموشی گرایید . آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت ( پیام تازه ) بود و این پیام تازه ( قرآن ) بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به
سکوت افکنده بود .
پس چه عجیب که این پیام شگفتانگیز تازه ، در ایران نیز زبان سخنوران را فروبندد و خردها را به حیرت اندازد ؟ حقیقت این است که از ایرانیان آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شوروشوق بیحدی که در این دین مسلمانی تازه مییافتند چنان آنها را محو و بیخود میساخت که به شاعری و سخنگویی وقت خویش به تلف نمیآوردند (دو قرن سکوت ص 107 – .108)
کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی خلفای اموی مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود ( البته زبانهای اصلی خود ، زیرا در همه ایران یک زبان رائج نبوده ، در هر منطقهای زبان مخصوص بوده است ) مجبور کرده باشند . آنچه در این زمینه گفته شده است مستند به هیچ سند تاریخی نیست ، و هم و خیال و غرض و مرض است . زیبایی و جاذبه لفظی و معنوی قرآن و تعلیمات جهانوطنی آن ، دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تحفه آسمانی را با اینهمه لطف از آن خود بدانند و مجذوب زبان قرآن گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قرآن فراموش کردند ، همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند ، و چنانکه مکرر گفتهایم اگر کوشش عباسیان که سیاست ضد عرب داشتند نبود ، زبان فارسی امروز که با زبانهای قبل از اسلام متفاوت است پدید نمیآمد خلفای عباسی بهترین مشوق این زبان بودند ، آنها مایل نبودند که زبان عربی درمیان توده ایرانی رایج گردد بنیالعباس شعوبیان را که ضد عرب بودند و در مطاعن و مثالب عرب کتاب تألیف میکردند تأیید و تقویت مینمودند.
علان شعوبی کتابی در بدیهای عرب و صفات نکوهیده آنان نوشت در حالی که کارمند رسمی هارون و مأمون بود و در بیت الحکمه برای آنها کتاب استنساخ میکرد و مزد میگرفت همچنین سهل بن هارون شعوبی که شدیدا ضد عرب بود و علیه عرب کتاب نوشت مدیر بیتالحکمه هارونی و مأمونی بود (ترجمه تاریخ تمدن جرجی زیدانج 3 ص 310 – . 311 ) ، همچنانکه قبلا در فصل مربوط به زبان فارسی گفتیم ، مأمون اول حاکمی است که شاعری پارسی گوی را فوقالعاده تشویق کرده است آری آن بود علت خاموشی گزیدن ایرانیان از پارسی گویی ، و این بود علت رواج ثانوی این زبان . و البته همچنانکه باز هم گفتهایم رواج ثانوی زبان فارسی ، به هیچ وجه جای تأسف نیست ، بلکه جای شکر است : هر زبانی از خود لطف و زیبایی خاص دارد . زبان فارسی از برکت لطف و زیبایی خود و هم از همت و ایمان ایرانیان پارسی گوی خدمات بسیار ارزندهای به اسلام کرده است ادوارد براون منصفانه خود را از غرضرانیهای امثال سرجان ملکم برکنار میدارد ، وی میگوید : دو کتاب تاریخ ایران است که انگلیسها بیشتر با آن آشنا و دینی خود را به مقام قداست رساندند در حدی که مورد احترام فوقالعاده مذهبی ملل دیگر قرار گرفتند و هنوز هم در کتب اسلامی ، مخصوصا در کتب غیر ایرانی و غیر شیعی نام آنان در هالهای از قدس قرار گرفته است
در اقصی بلاد اسلامی مردم نام آنها را با احترام فراوان میبرند . این دوره از نظر علمی و فرهنگی در ردیف اول است و اما از جنبه کسب قداست و احترام مذهبی برای ایرانیان قطعا بیرقیب و بینظیر است اگر بخواهیم محصول این دو قرن را روشن کنیم باید نظری به جامعه ایرانی از حدود دهه سوم قرن اول هجری که ایران به دست مسلمانان فتح شد تا حدود دهه دوم قرن سوم هجری که طاهریان در خراسان نیمه استقلالی یافتند و بلکه تا حدود دهه ششم قرن سوم که صفاریان استقلال یافتند بیفکنیم و نتیجهگیری کنیم البته از این نکته نباید غافل بود که تازه در عهد صفاریان و سامانیان و غیر هم نیز بسیاری از دانشمندان ایرانی که استعداد خویش را به ظهور رسانیدهاند در ایران و حوزه حکومت ایرانی نبودهاند غالبا در عراق و احیانا در حجاز یا جای دیگر میزیستهاند بگذریم از سلمان فارسی که افتخار صحبت رسول خدا را کسب کرده و به شرف « منا اهل البیت » نائل آمده است و از نظر مسلمانان شیعه افضل صحابه رسول خدا و امیرالمؤمنین است و از نظر غیر شیعه در ردیف کبار صحابه است و نام نامیش در دیوار مسجدالنبی میدرخشد از این مرد بزرگ و بزرگوار میگذریم ، سایر ایرانیان نامدار را در نظر میگیریم . و چون طرف سخن ما کسانی هستند که با مقیاس احساسات ملی و ایرانی با ما سخن میگویند ، ما عجالتا با احساسات شیعی و حتی با احساسات اسلامی خودمان کاری نداریم ، تنها از جنبه افتخارات ملی مطلب را محل بحث قرار میدهیم . میخواهیم اجمالا ببینیم این دو قرن چه امکاناتی و چه افتخاراتی برای ملت ایران خوارزمی ، همچنین نوبختیان ، ابومعشر بلخی، ابوالطیب سرخسی و غیر اینهااز سرداران اسلامی ایرانی ، گذشته از سردارانی که در ایران جنگیدهاند مانند طاهر ذوالیمینین ، باید موسی بن نصیر فاتح اسپانیا را نام برد
آری این است دو قرنی که آنرا دوره رکود و سکون و سکوت ایران نامیدهاند. » ( جهت آگاهی و مطالعه بیشتر ر.ک :خدمات متقابل اسلام و ایران ، صص 668-677 )